به گزارش پیام خانواده، آمارهای ثبت احوال خبر از افزایش طلاق در سنین بالا نسبت به سالهای گذشته میدهد. منظور از عنوان «طلاق در سنین بالا» ازدواجهایی با سابقه تشکیل بیش از چند دهه، وجود فرزندان، عروس و داماد و نوه در خانواده است.
خدادادی؛ عضو کمیسیون اجتماعی مجلس در سال 1396 اعلام کرد که طلاق در سنین بالای 50سال، نسبت به گذشته با افزایش روبهرو شده است. اگرچه هنوز هم این سبک جدایی نسبت به جدایی در سالهای اولیه زندگی آمار کمتری دارد، اما وجود حتی همین تعداد هم از منظر نگاه اجتماعی تعجببرانگیز و مستلزم پیدا کردن علت آن است.
اغلب تصور میشود در یک زندگی با سابقه طولانی ازدواج، زن و مرد به یکدیگر خو گرفته و در اصطلاح با بد و خوب هم ساختهاند. همچنین تصور میشود که وابستگی در این سنین بین زوجین بیشتر است و آنها به زندگی در کنار هم خو گرفتهاند. اما این یک قاعده ثابت نیست و گاهی زوجین با وجود فرزندان بزرگ، ازدواجکرده و نوه هم دارند، از یکدیگر جدا میشوند.تبعات این طلاقها اغلب فقط متوجه خود این زوجین نیست و دامن خانواده گسترده آنها را هم میگیرد.
در این گفتوگو مهدی ناجی عظیمی، زوج درمانگر و مشاور خانواده و مدرس دانشگاه از دلایل عمده و فراگیری که در زوجین پابه سن گذاشته منجر به طلاق و جدایی میشود، گفته است. در ادامه این گفتوگو راهکارهایی هم برای این موضوع ارائه شده است.
به طور کلی چه دلایلی ممکن است یک زوج پا به سن گذاشته، با سابقه طولانی در ازدواج و همچنین داشتن یک خانواده گسترده را به طلاق و جدایی راضی کند؟
اول از همه مایلم به یکسری از دلایلی که جامعهشناسها و روانشناسها درباره آن صحبت کردهاند اشاره کنم. مواردی مثل «تغییر سبک زندگی پس از بازنشستگی»، «کاهش قدرت جنسی»، «افزایش امید به زندگی»؛ به این صورت که فرد تصور میکند میتواند جدایی و تبعات آن را هم بپذیرد، «از بین رفتن قبح طلاق»، «بیحوصلگی و کمحوصلگی در سنین بالا» و «بیماری یکی از زوجین»؛ که باعث کسالت و کمحوصلگی با عدم توانایی در نگهداری توسط زوج دیگر میشود.
همه اینها دلایل مهمی هستند. اما چند مسئله و دلیل از باقی اینها مهمتر هستند. یکی از مهمترین دلایل این مسئله موضوعی به اسم «سندروم آشیانه خالی» است. از منظر روانشناسی و مشاوره این وضعیت به زوجینی اطلاق میشود که در ابتدای ازدواج دچار اختلافات عمده بودهاند اما با توصیه بزرگترها و دیگران مبنی بر اینکه با بچهدار شدن اختلافات حل و زندگی شیرین خواهد شد، اقدام به فرزندآوری کردهاند. متاسفانه هنوز هم در بسیاری از فرهنگها این کلیشه که بچه، قادر به حل مشکلات بین زن وشوهر است وجود دارد. بزرگترها با علنی شدن اختلاف زوجین اغلب توصیه میکنند که « بچه دار بشید، درست میشه!» درحالی که ابتدا باید درست بشود، بعد بچهدار شد!
در زندگی این زوجین، وقتی بچهها بزرگ میشوند و از خانه میروند، آشیانه خالی خودش را نشان میدهد و مثل یک زخم قدیمی سر باز میکند. اینجا در واقع همان نقطهای است که گفتیم مشکلات حل نشده، بلکه مرهم موقت چندسالهای به اسم «بچه» روی مشکلات گذاشته شده که حالا دیگر به رسم روزگار بزرگ شده و خودش دنبال زندگی خودش رفته است.
این زوجین در طول سالیان نیازها و علائق خود را به خاطر بچهها سرکوب کردهاند و مشکلات زندگی مشترک را تحمل کردهاند، الان دیگر دلیلی ندارد که بخواهند آن شرایط را تحمل کنند. خیلی از اوقات میشنویم که زن و شوهر میگویند «فقط به خاطر بچههایم این زندگی را تحمل میکنم» یا « اگر بچه نداشتم یک لحظه هم در این زندگی نمیماندم». اما حالا شرایطی را تصور کنید که همین بهانه برای این دست زوجین از بین رفته باشد.
در این شرایط اغلب هیچ فضای گفتوگویی بین زوجین وجود ندارد و اگر هم وجود داشته باشد فشارها و تعارضات بین آنها این گفتوگوها را به دعوا و درگیری خواهد کشاند. پس سندروم آشیانه خالی کار را به طلاق میکشاند.
این سندروم لزوما با رفتن بچهها از خانه و مستقل شدنشان بروز پیدا میکند؟
یکی از دلایل فراگیر آن همین است. در واقع وقتی بچهها از خانه والدین میروند، خانواده هستهای میشود . مثل زمانی که والدین فرزندی نداشتند. پس بهانه آنها برای در کنار هم بودن و گذشت از مشکلات و تعارضات از بین میرود.
دلایل دیگری که منجر به بروز طلاق در یک زندگی با سابقه طولانی میشود، چه چیزهایی هستند؟
دومین دلیلی که قصد مطرح کردن آن را داشتم، تشویق به فردیت افراد و رشد فردی افراد است. امروزه بین روانشناسان و مشاورانی که من اسم آنها را «ایرانی غیربومی صحبتکننده» میگذارم این توصیهها زیاد رواج دارد. این دسته از مشاوران مطالب و موضوعات روانشناسی را به صورت بومی شده مطرح نمیکنند. در ترجمه از منابع اصلی دقت نمیکنند و به بیش از آنچه در بافت و جامعه ما جوابگو است به فردیت افراد تاکید و تشویق میکنند. موضوعی که در جامعه اروپایی و آمریکایی رواج دارد ولی برای فرهنگ ما تا حد زیادی غریبه است. یکی از دلایلی که آمار خودکشی و افسردگی در جوامع غربی زیاد است، همین تاکید بیش از اندازه بر فردیت است. طوری که الان در پی ابداع نظریات جدید روانشناسی مبنی بر گفتوگو با یکدیگر هستند. در حالی که در بطن بافت خانوادگی و جامعه ما این گفتوگو با یکدیگر از ابتدای زندگی یک فرد وجود دارد. اما بدسلقیگی و کجسلیقگی بعضی از روانشناسان و سیاستگذاران ما، تا حد زیادی خانواده و جامعه ما را هم به سمت فردگرایی برده است.
یعنی افراد بعد از ازدواج نباید هیچ توجهی به فردیت و رشد فردی خود داشته باشند؟
اینکه شخصی با کسب تحصیلات بالاتر و ورود در اجتماع به رشد فردی خود بپردازد اتفاق خوبی است و هرکس میتواند در پی آن باشد. اما تاکید بر حذف از زندگی هر کسی که فرد با او تعارض دارد، تاکید بر فقط مهم بودن خود و علائقش و به دنبال آروزها و علائق رفتن به قیمت تنها شدن، در جامعه ما عواقب خوبی برای فرد ندارد و منجر به طلاق در هر سنی حتی با سابقه طولانی ازدواج هم میشود.
یکی از عللی که برای طلاق زوجین پابه سن گذاشته مطرح میشود تغییر باورهای آنان در طول زندگی است. به عنوان مثال فرد وقتی 30سال پیش ازدواج کرده جامعه بسیار متقاوت از این روزها بوده است. او حالا خودش را در یک جامعه جدید با فرصتهای از دست رفته میبیند.
بله این موضوع هم صحیح است. والدین گاهی به فرزندان خود نگاه میکنند و میبینند چقدر آنها صمیمیتر هستند، پیشرفت بیشتر و استقلال بیشتری در زندگی خود دارند و به این نتیجه میرسند که به آنچه در زندگی دوست داشتهاند، نرسیدهاند. این موقعیت را در روانشناسی «بحران میانسالی» میگویند. افراد در این موقعیت با خود فکر میکنند که من به چیزهایی که دوست داشتم نرسیدم؛ اما فرزندم به همه آنها رسیده است. این شاید به فرد احساس کهتری و حقارت و سرخوردگی بدهد. در اینجا مسئله امید به زندگی بالا که قبلا گفتیم هم مطرح میشود و فرد احساس میکند باید این سرخوردگی را جبران کند.
موقعیتی را در نظر بگیرید که زوجین هردو مدرک تحصیلی دیپلم داشتهاند. اما یکی از آنها در طول چند سال اقدام به درس خواندن کرده و حالا در دهه پنجم یا ششم زندگی خود دکتری دارد. این فرد ممکن حس کند با این تغییر سبک زندگی دیگر با همسرش همخوان نیست و این موضوع او را همسرش جدا میکند.
در خصوص همین تغییر نگرش و باور، یکی از موضوعات مهم دیگر تغییر شان اجتماعی زوجین است. خیلی از مراجعین بنده هستند که دقیقا به خاطر شان اجتماعی و فرهنگی احساس میکنند از همسر خود پایینتر یا بالاتر هستند و تناسبی بین آنها وجود ندارد و به همین خاطر به طلاق هم فکر میکردند.
بروز این مشکلات در طول یک دوره چند دههای ناگزیر است و شاید واقعا این اختلاف در تغییر نگرش و یا شان اجتماعی یکی از زوجین را اذیت کند. چهطور باید با این پدیده مواجه شد؟
این پدیده اغلب به موضوع دیگر و یکی از دلایل مهم دیگر طلاق در میانسالی منجر میرسد که خستگی از تکرار رفتارهای عادتگونه است که ممکن است طلاق در سنین بالا را هم به دنبال داشته باشد. چیزی که در فردمدتهاست آن را تحمل کرده است. اما به یک باره و شاید در طول زمان، احساس میکند که تحملش تمام شده و باید خود را از این وضع خلاص کند. در یک زندگی زناشویی واژههای تحمل، خلاص شدن و رها شدن در انتها به مسیر فکر به طلاق، جدایی عاطفی و احتمال طلاق محضری کشیده میشود.
اما در یک ازدواج بالغانه به جای تحمل، توصیهها و رفتارهای بهتری وجود دارد. به عنوان مثال این نکته که «من لذت میبرم از چیزی که طرف مقابلم از آن لذت میبرد» یکی از کلیدیترین راهکارها برای نرسیدن به بنبست طلاق است. این نوع تفکر باعث میشود نه تنها خستگی در زن یا مرد به وجود نیاید، بلکه وقتی همسر ما کار یا رفتاری را انجام میدهد، ما هم از آن لذت ببریم، ولو اینکه خودمان به شخصه آن کار را دوست نداشته باشیم
. به عنوان مثال ممکن است من اهل سینما رفتن نباشم. اما اگر همسرم دوست دارد فیلمهای سینمایی رو روی پرده سینما تماشا کند، پس من هم از دیدن یک فیلم در کنار او لذت میبرم، چون او از این کلر لذت میبرد. و در مقابل او هم حتما با خواسته که ممکن است صددردصد موردپسند خودش نباشد و حتی اولویتی در زنگیاش نداشته باشد، به همین صورت برخورد میکند.
تمرین این موضوع و بسط آن به مسائل دیگر باعث میشود در طی سالیان متمادی یک ازدواج، فرد به تحمل رفتارهای عادتگونه همسرش رو نیاورد که یک جا هم این تحمل دیگر از بین برود. تحمل کردن اغلب تا جایی جواب میدهد و اگر تا پایان عمر فرد ادامه داشته باشد، قطعا باعث فرسودگی جسم و روح او خواهد شد. پس چه بهتر که ای تحمل را به احترام به علائق فرد و تلاش برای لذت بردن از این علائق در کنار هم عوض کنیم.
اگر در خانوادهای بعد از چند دهه زندگی مشترک طلاق اتفاق بیفتد چه تبعاتی برای زن و مرد بعد از جدایی و اطرافیان خواهد داشت؟
وقتی افراد مسن و سالمند به طلاق روی بیاورند، تاثیر خوبی بر نگرش جوانان نخواهد داشت. احساسهایی مثل اینکه «زندگی ما هم قرار است بعد از سی سال به جدایی بکشد»؛ حتی ممکن است باعث پس زدن موقعیتهای مناسب ازدواج توسط جوانان هم بشود.
وقتی زوج مسن از هم جدا میشوند به دلیل قبح مسئله در این سنین، حمایتهای اجتماعی هم از آنان کم است. حتی ممکن است فرزندانشان هم به دلیل از بین رفتن الگوی والدینی، از آنها حمایت نکنند. احساس تنهایی در این مواقع و انزوای بیشتر یکی دیگر از اثرات منفی طلاق در سنین بالاست. افسردگی؛ منجر به بیماری قلبی، آلزایمر، پارکینسون، دیابت نوع دو، ضعف سیستم ایمن بدنی، بیخوابی، فشارهای عصبی و انواع دیگر بیماریها میشود.
ممکن است بعضی از زوجین سالمند تا مدتی بعد از جدایی احساس رضایت داشته باشند. چون از فضای غمانگیزی که سالهای سال در آن محبوس شده بودند، خود را رها شده میبینند. اما چون دیر به این مرحله از رهایی رسیدهاند احتمال اینکه در مدت کوتاهی بعد از طلاق دچار افسردگی بشوند، بسیار بالاست.
من در اینجا میخواهم به عنوان یک هشدار به سیاستگذران و کسانی که در حوزه سالمندان کار میکنند این نکته را بگویم که باید توجه داشته باشند اتفاق افتادن هر مدل از طلاقهایی که برای افراد مسن ذکر شد و یا حتی دلایلی که گفته شد قبل از وقع یک طلاق، میتواند فرد سالخورده را به سمت افسردگی، استرس و انزوا و حتی خودکشی ببرد. این نکته را باید خیلی جدی گرفت. در واقع باید به وضعیت روحی و روانی سالخوردگان بعد از بازنشستگی، بعد از خارج شدن فرزندان از خانه و بحرانهایی از این دست، بیشتر پرداخت و بیشتر پیگیری کرد.
درباره راهکارهایی که میتوان برای جلوگیری از بروز طلاق در سنین بالا از آن استفاده کرد هم بگویید.
ما باید باورهای جدیدی را در ذهن افراد ایجاد و جایگزین کنیم. خانواده رکن اصلی و اساسی یک جامعه است. وقتی ما فرد را به تنهایی به عنوان رکن و محور جامعه بپذیریم، مرتکب اشتباه شدهایم.
دومین راهکار آن موردی است که عرض کردم و اینکه من باید از چیزهایی که همسرم را خوشحال میکند، لذت ببرم. ضمن اینکه تفکر تغییر همسر در زندگی مشترک بسیار اشتباه است. اینکه بخواهیم رفتارهای او را به رفتارهای موردپسند خود تغییر بدهیم، آسیب جدی به زندگی مشترک ما وارد خواهد کرد. این تغییر باید در باورهای فردی شکل بگیرد و خود فرد نگرشهایش را تغییر بدهد تا اینکه بخواهد همسرش را تغییر بدهد و با موفق نشدن در این موضوع، دچار افسردگی، ناامیدی و احساس تحمل اوضاع بشود. در این مواقع باور فرد عوض نشده است، بلکه فقط برای حفظ زندگی زناشویی، تظاهر به تغییر نگرش و باور میکند که ممکن است بالاخره در یک جایی از این تظاهر خسته شده و زندگی مشترک به خطر بیفتد.
ایجاد نشاط روانی، حمایت اقتصادی و رفاهی، اشنایی با سبک زندگی سالمندی و حل مسئله هم از دیگر راهکارهای مقابله با طلاق سالمندی است که در مباحث بعدی میتوان به آنها اشاره کرد.